او گفت :چه فایده ای داشته باشد چه نداشته باشد یا نداشته باشد من این کار را انجان میدهم
چند ماه از این جریان گذشت. ذوالنون در مراسم حج شرکت کرد. همان زن را در مکه دید که همراه مسلمان مشغول انجام مراسم حج است.. زمانی که ذوالنون او را شناخت و از او پرسید تو که مسلمان نیستی پس اینجا چه کار میکنی ان پیر زن در جواب به او گفت(به خاطر همان یک مقدار گندم که به پرندگان دادم..خداون نعمت اسلام را به من احسان نمود و توفیق قبول اسلام را یافتم
نظرات شما عزیزان: